مریم ::
پنج شنبه 85/9/30 ساعت 11:30 صبح
تـــو کجـــــــــــایی شــــب یلدا
مـــــــن بـــه انتظــارم ایـــــــنجا
تــــو کجـــــایی شب ســـــاقی
شـــــب عشق و شـــــب راوی
تــــــو کــجایی عشق شـــــبانه
شـــــــب شــــــاعر و تـــــــرانه
تو کـــجایی شب شعر عاشقونـه
تو ستاره چشمک های بی بهونه
تو کـــــجایی شــــــــب یــــــلدا
شـــــــــــب شــور و شب شبها
امشب شب یلداست. و من می دونم که قراره همه دور هم جمع بشیم و تا پاسی از شب با هم حرف برنیم و خاطرات بچگمون رو مرور کنیم. چقدردلم برای مادربزرگم تنگ شده . گاهی وقتا با خودم فکر می کنم با اینکه خدا این نعمت روبه من داده ولی هیچ وقت نشده که از وجود پرمهرش نهایت استفاده رو ببرم. می دونم که دوری راه باعث جدایی دلها و فاصله قلبها نیست. ولی افسوس می خورم که...........
دیروز وقتی رفته بودیم خرید کنیم برای شب چله اتفاقی افتاد که فکر می کنم هیچ وقت فراموش نکنم.یه خانم جوون دست فرزند خردسالش رو گرفته بود و اومده بودن هندونه بخرن . از وضع ظاهریشون معلوم بود که وضع مالی خوبی ندارن. خانمه چندتا دویست تومنی توی دستش مچاله کرده بود و داشت هندونه سوا می کرد. چندتا جوونم وایستاده بودن و هی به کارای این خانمه می خندیدن.(کوفت.........مگه خنده داره)تازه بچه خانمه هم هی چادرمامانش رو می کشید و می گفت مامان من انار می خوام. خیلی دلم سوخت. کاش می شد .................
نوشته های دیگران()